امروز یکی از بهترین روزها بود.... و دقایق و لحظاتش از بهترین دقایق و لحظات.عقربه های ساعت هم می دونستن امروز روز خاصیه و عجله ای برای جلو رفتن نداشتن.همونطوریکه ما هم عجله ای برای رفتن نداشتیم.و باز هم در کافه کوه شاهد اتفاقات خوب و پیش بینی نشده بودیم و تقریبا" داریم به این رسم دیرینه ی کافه کوه خو می گیریم ؛ که همیشه بدلیلی غافلگیر می شیم.این دلیل یا میتونه اومدن دوستی باشه که سال ها پیش میشناختیش و مدتهاست ازش بی خبری و یا دیدن دوستی که فقط کامنت هاشو خوندی و یا اعلام خبری خوش و یا وجود جعبه ای که نمی دونی توش چیه و ...........در هر صورت چیزی که بارها تجربه اش کردیم غافلگیر شدنه و این مسئله همیشه کافه کوه رو جذاب می کنه.یعنی همین جاذبه شه که 5 شنبه ی آخر هر ماه آدمو می کشونه بالا....که حتی بخاطرش حاضری قید خیلی از کارها رو بزنی.حتی حضور در اولین دوره ی کلاس های انجمن جهت یابی!و ازون جالب تر که اصلا" هم ازین موضوع پشیمون نشی و هر لحظه که می گذره تو دلت بگی : " چه خوب شد اومدم.....چه خوب شد کلاس جهت یابی رو نرفتم!."

این گزارش مصور تقدیم می شه به به تمام دوستانی که در این یک سال ما رو همه جوره همراهی کردن.چه با حضور گرمشون و اومدنشون از راه های دور و نزدیک تو کافه و چه با عدم حضورشون و باز هم از راه های دور و نزدیک و با نظرات گرمشون که پاک و سرشار از انرژی مثبت بود و یا با حضور مجازی و بدون کامنتشون!


سوار بر تله سیژ!

بدون شرح:)


ابتدای مسیر و حرکت به سمت کافه محمد تهرانی,نکته ی جالب؛ حرکت دسته جمعیمون بود.بیشتر بچه ها جلوی ایستگاه تله سیژ منتظر بودن تا بقیه هم برسن.


امروز روز پرکار و پرجنب و جوشی برای حسین رضایی بود,با گالکسیش مدام کلوزآپ می گرفت.نمیدونم با این عکس و فیلماش چه خوابی برامون دیده؟؟!!!شایدم اوضاع و احوال کار و کاسبی خرابه میخواد سی دی کنه و بره جلوی نمایشگاه بین المللی بفروشه:)

گاهی موقعا بعضی دوستان برای نیومدن به کافه کوه یه عذر و بهونه هایی میارن.مثلا" می گن کفش کوه نداریم....پنه لوپه رو ببینین...با هر تیپی می شه به کافه اومد:)

ولی کاش یه نفر یه خبری ازش بهم می داد.نمی دونم سالم برگشت پایین یا نه؟چون تله سیژ تعطیل شده بود دیگه!

یکی از اتفاق های خوبی که بمحض ورودن به کافه کوه افتاد(از همون مواردی که اول گفتم کافه کوه رو جذاب می کنه) ملاقات با دوستی بود که من رو می شناخت ولی من ایشون رو نمی شناختم.با معرفی خودشون فهمیدیم که از بچه های قدیمی گروه کوهنوردی واعظی زاده ی کرمان هستن : بشیر شادروان.خدای من.....بال در آوردم که یکی از همنوردهامو می دیدم.خدا اوندفعه که با اومدن سپیده(کرمانی) به کافه اینقدر خوشحال شده بودم صدامو شنید و ایندفعه 3 تا برام فرستاد.بشیر به همراه همسر عزیز و گل پسرشون اومده بودن.البته دیگه تو تهران زندگی می کنه.کی بشه بقیه دوست های کرمانیم رو تو کافه ببینم.همنون جا هم بشیر لطف کرد و شماره تلفن آقای میرطهماسب( رئیس خوش اخلاق گروه کوهنوردی واعظی زاده) و عباس ایلاقی(همنورد صعود به پلوار) رو گرفت و باهاشون صحبت کردم.یاد همه ی روزهای خوب بخیر.

الهه حمیدی عزیزم هم اولین مشهدیی بود که به کافه میومد.الهه رو بعد از صعود ششم قلم(همدان)دیگه ندیده بودمش.خیلی خوشحال بود که مکان کافه کوه تو دامنه و مسیر توچال واقع شده....یک عشق توچالیه این دختر:)


شخص دیگه ای هم که بار اول بود می دیدمشون کسی نبود جز آقای امیرمحمد ادیب عزیز؛شناخنن ایشون برام اصلا"سخت نبود.چهره ای بامحبت و خندان.ماها که تو تهرانیم و دودآلود و غبارگرفته ایم خوب می تونیم چهره و رنگ و روی کسایی رو که اکسیژن خالص مصرف می کنن رو بشناسیم.ایشون از طالقان(دیزان) اومده بودن.چند بار تا حالا شرمنده ی محبت آقای ادیب شدم.چون از پارسال(فصل گوجه سبز) بارها لطف کردن و من رو به همراه خونواده دعوت کردند ولی متأسفانه ما نتونستیم بریم.امیدوارم سال 92 بتونیم بریم.

نفرات از راست:پنه لوپه عزیز,لی لی نازنین,آقای ادیب گرامی,آقای زارع بزرگوار که ایشون باز هم افتخار دادن و از کرمانشاه اومدن و مهناز عزیزم.

جمع خانم های حاضر در کافه کوه.خدا زیادشون کنه!!


از راست:آقای ثابتیان,پری بهشتی,شهناز قلی زاده,آقای حبیبی

حضور این بزرگان در کافه کوه که همیشه همراه با نظرات و ایده های خوب و مفید هم هست باعث رشد و اعتلای کافه کوه می شه.


فرح منصوری عزیز(همسر مهدی فرهادی) که کوهنورد هم هستند(سمت چپ) و دوست عزیزشون.هر دو بسیار با نشاط و سرزنده بودن.


لیلای عزیز؛این شیرزن قروه این دفعه علاوه بر نون شیرمال های خوشمزه(به قول خودش پیتزای قروه!)ای که آورده بود یه شعر زیبا هم که شب گذشته اش تو اتوبوس سروده بود برامون خوند.بسیار شعر زیبایی بود.فقط می تونم اینو بگم که آدمایی که اهل کوه و طبیعتن دل های بزرگی دارن و خیلی خوش ذوق و قریحه ان.صدای زیبای تار یکی از بچه های گروه گوگوریو(!!!) فضا رو خیلی دلنشین تر کرد.جای همه خالی.


این نوازنده ی محترم رو اینجوری نیگاش نکنین .یکی دیگه از بچه های گروه گوگوریو.البته بنظر من بگیم گروه زلزله بهتره:)یه عکسی ازشون گرفتم که اگه اونو در معرض دید عٌموم بذارم در کافه کوهمون تخته می شه:))


و عکس دسته جمعی همیشگی.یک سال از اولین عکس دسته جمعی که تو کافه کوه گرفتیم گذشت.امیدوارم همونطور که خودمون یک سال بزرگ تر شدیم افکارمون هم رشد کرده باشن و دارای ایده های نو و مفید شده باشیم.

 

و این هم آدم خوبه ی ماجرا, لی لی عزیزم که در طول این یک سال زحمات زیادی برای کافه کوه کشید.قرار بود با هدیه ی مناسبی ازش تقدیر بشه ولی متأسفانه بخاطر یه مورد پیش بینی نشده این هدیه تهیه نشد.فقط من تونستم یه حمایلی رو خیلی سریع تو خونه تهیه کنم و صرفا" بخاطر یه یادبود هر چند کوچک و ناچیز به لی لی هدیه کنم.( MISS CAFEَ )


بهرام,که قرار بود خبر خوش راه اندازی سایت کافه کوه رو بده که بانظر جمع این مسئله منتفی شد. آرزوی زلزله و اقا فرشید که بخاطر شلوغ بازیاشون بیشترین تعداد تذکر رو از حسین رضایی گرفتن.چون همش مجبور بود کات بده و دوباره فیلمبرداریش رو شروع کنه.....ولی آقا فرشید ازونجور خونواده ها نیست که با یه تذکر آروم(آدم!) شه....جسارتا":)

آقای ستوده ی عزیز هم شیرینی قبل از مکه رفتنشونو آورده بودن....هورااااااااا....چه ولیمه ی مکه ای بخوریم:)


خانم نریمانی و دختر نازنینشون.ایشون هم بار اول بود که به کافه میومدن ولی با این وجود خیلی جالب بود که همه ی مارو بخوبی میشناختن.چون از خواننده های قدیمی و معمولا" بدون کامنت وبلاگ ها هستن و بسیار هم مشتاق بودن که یه روز بتونن بیان کافه کوه و همه رو از نزدیک ببینن.من واقعا" از آشنایی با ایشون خوشحال شدم.دخترشون هم دانشجوی کارشناسی ارشد جغراقیا هستن که از تبریز اومده بودن.

از راست:بهرام,آقای زارع,م.الف,آقای خاکباز,آقای ادیب


از این جا به بعد می خوام 4 تا عکس از سه زوج دوست داشتنی کافه کوه بذارم.امیدوارم روز به روز بر تعداد این افراد اضافه بشه.و امیدوارم روزی برسه که خودم هم بتونم به اتفاق خونواده(بطور کامل) برم به کافه کوه.وقتی بر می گردم پایین بیشتر حرفام مربوط به کافه کوهه.خوب اگه خودشون بیان منم مجبور نیستم اینقد فک بزنم:)))


ژاله ی عزیز و همسرشون اقا فرامرز.

آرزوی دوست داشتنی و مهدی عزیز .


مهدی فرهادی و همسر محترمشون.


الی و امیرحسین عزیز.

پ.ن : هیچی دیگه....همه ی گفتنی ها رو گفتم و کلی هم عکس گذاشتم...دیگه پی نوشت چه صیغه ایه؟؟؟!!!راستی فقط عکسی از احسان و علی سعیدی و یه آقایی دیگه که از دوستان آقای افضلی بودن نداشتم؛ایشون هم بار اول بود که به کافه میومدن.احسان هم مدت ها بود نیومده بود به کافه.گرچه مدتی پای ثابت بود. در ضمن اقای ادیب هم شعری آورده بودن که بخاطر کمبود وقت نشد بخوننش.دوستای آرزو دف و تنبور هم آورده بودن که نزدند.هزاری و سپیده هم در دقایق آخر به ما ملحق شدن.نمی دونم این دفعه موفق شد تو اون فرصت کم از کسی هزاری بگیره یا نه؟؟!!

از حضور همه ی دوستان در این جمع باصفا تشکر می کنم.منم برم یه کنکاشی بکنم ببینم کلاس جهت یابی که قرار بود برم و نرفتم یه دوره دیگه هم تشکیل می شه یا نه:)

دلتون شاد و لبتون خندون و کافه کوه برقرار باد:)

جای همه ی دوستانی که دلشون پیش ما بود خالی.مخصوصا"  علی بیات که خودش با زبون خودش اعتراف کردن که می دونه جاش تو کافه کوه خالیه:)